سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات/شهید کاوه/

گوینده: حسین صنعتی
در تاریخ 63/10/18 به جبهه اعزام شدم برای اولین بار به کردستان تیپ ویژة شهدا رفتم پس از چند روز ماندن با برادر کاوه آشنایی پیدا کردم. چون برادر کاوه در میان بچه ها مثل بسیجی ها بود، نمی شد تشخیص داد که ایشان فرمانده تیپ ویژه است. با لباس بسیجی در میان بسیجیان بود و نمی فهمیدم که این برادر بسیجی کیست و از کجا هست. یک روز در جلوی مسجد تیپ با برادران مشغول توپ بازی بودیم که برای اولین بار با ایشان در آنجا آشنایی پیدا کردم یکی از برادران به من گفت: فرمانده تیپ ویژه شهدا را می شناسی ؟ گفتم: هنوز ایشان را ندیده ام فقط اسم ایشان را شنیده ام ایشان را به من نشان دادند. دیدم که با برادران بسیجی و همرزمانش مشغول بازی است و مدتی است که با ایشان در آنجا بودیم. پس از چند روزی ما را به اهواز فرستادند و از آنجا ما را به موقعیت شهید ترابی و شهید خیل وند در جزیره فرستادند. بعد از چند روز که در آنجا با برادران بودیم، یک شب کشمیری فرمانده گردان امام سجاد (ع) به ما فرمود که برادر کاوه که تشریف فرما شدند. ما را در یکی از چادرها جمع کردند. برادر کاوه تشریف آوردند و برای ما سخنرانی کردند و پس از سخنرانی گفتند که برادرها خودشان را برای عملیات آماده کنند. شب عملیات که شروع شد قبل از عملیات برادر کاوه بچه ها را جمع کردند و دعا خواندند. پس از اینکه مراسم دعا تمام شد به ما گفتند: برادران خدا با ماست و ما با خدا هستیم و پیروزیم. همانطور که ما برای یک هدف به جبهه آمده ایم با هم و با یک حمله به قلب دشمن می زنیم و دشمن را از پای در می آوریم. وقتی که شب حمله شروع شد اولین قایقی که از طرف ما به سوی دشمن روان شد برادر کاوه در آن بودند. پس از شروع عملیات شنیدیم که بچه ها رفته اند و دو پاسگاه را گرفته اند. من بی سیم چی گردان امام سجاد (ع) بودم، به طرف دشمن حرکت کردیم و آن شب به چشم خودم شجاعتهای این سردار رشید اسلام را مشاهده کردم. واقعاً در شب عملیات از همه جلوتر بودند و از یک لحاظ ایشان نه تنها فرماندهی این تیپ را به عهده داشتند مثل یک بسیجی در جلوی خط مشغول نبرد با دشمن صهیونیستی بودند. در آن شب پس از گرفتن دو پاسگاه دشمن در آنجا مستقر شدیم و صبح که شد برادر کاوه آمد و با همه برادران احوال پرسی و روبوسی کردند. گرفتن این دو پاسگاه به خاطر این بود که به دشمن بفهمانیم، ما اگر بخواهیم می توانیم ضربه نهایی را بر آنها وارد کنیم در آن شب برادر کاوه برگشتند و از آنجا رفتند. ما در آنجا با برادر کشمیری بودیم ایشان هم شجاعتهای بسیاری از خودشان نشان می دادند. یک روز دشمن شروع به پاتک در آنجا کرد برادر کشمیری جزء شهدایی هستند که واقعاً برای اسلام زحمت کشیدند. این برادرمان رشادتهای بسیاری از خودشان نشان دادند و با ترکش خمپاره در همان روز شهید شدند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. پس از آنجا که چند تا از پاسگاههای دشمن در دست ما بود یک شب یکی از پاسگاههای ما را دشمن گرفته بود به لحاظ اینکه آمادگی زیاد نداشتند برادر کاوه شنیده بود که یکی از پاسگاههای ما گرفته شده است، فوراً با حاج آقا منصوری آمدند و خدمت برادر ها گفتند تا ما این پاسگاه را نگیریم، دست بر نمی داریم. باید حتماً گرفته شده است، برادرانی که مایلند با ما بیایند و برادرانی که نمی خواهند بمانند. در آن شب برادران همگی آماده شدند و کمتر کسی بود که نمی خواست بیاید. همه برادرها جلو رفتند و گفتند که کاری برای خنثی کردن مین است ما از همه جلوتر هستیم. در همان شب رفتند و آن پاسگاه را گرفتند و نیروهای دشمن اسیر شدند و تعداد زیادی از آنها کشته و مجروح شدند. از آنجا که این عملیات تمام شد این پاسگاه را ما در اختیار نیروهای گردان قائم قرار دادیم و برادران ما را از آنجا به مهاباد انتقال دادند و پس از مدتی از خدمت آنها مرخص شدیم.


خاطرات/شهید کاوه/

گوینده: محمود خسروی
یک شب شورای فرماندهی تیپ در اتاق فرماندهی جلسه ای به منظور توجیح عملیات برگزار شده بود و این جلسه تا ساعت 2/5 شب به طول انجامید. کاوه سه ساعتی که خوابید برای نماز صبح حرکت کرد و بعد از خواندن نماز مجدّداً به استراحت پرداخت. ساعتهای 6 صبح بود که دیدم چند نفر از برادران بسیجی پشت درب فرماندهی آمدند و در زدند و گفتند: ما مأموریّتمان تمام شده و می خواهیم به مشهد برویم دوست داریم با برادر کاوه عکس بگیریم. من گفتم: ایشان تا ساعت 3 صبح بیدار بودند و خسته هستند خواهش می کنم شما بروید و نخواهید که ایشان را از خواب بیدار کنم. ولی این چند نفر اصرار داشتند که ما می خواهیم برویم و دیگر ایشان را نمی بینیم. در همین لحظه ای که ما داشتیم با این نیروها بحث می کردیم کاوه صدایمان را شنیده بود یکدفعه دیدم که من را صدا می زند و می گوید: آقای خسروی، گفتم: بله، گفت: این برادرهایی که می خواهند بروند و پایان مأموریّت گرفته اند بگویید یک چند دقیقه ای صبر کنند من لباسهایم را بپوشم و بیایم تا در خدمتشان عکس بگیریم. من گفتم: آقای کاوه شما خسته هستید گفت: نه، من نمی خواهم کسی از من کوچکترین ناراحتی داشته باشد اینها دلشان خوش است که با من عکس بگیرند. من حاضر هستم که بیایم و با آنها عکس بگیرم. با توجه به اینکه حدود 50 سانتی متر برف هم آمده بود و هوا هم سرد بود ولی این برادر ها حدود یک ساعت کاوه را دور پادگان می چرخاندند و با ایشان عکس می گرفتند، وقتی برگشت گفتم: صلاح نبود شما در این هوای سرد می رفتی. کاوه گفت: نه، ایشان چون دوست داشتند نمی خواستم که ناراحت بشوند.