خاطرات شهید کاوه
محمود سلیم تیموری- پیشمرگ کرد مسلمان
درگیری که تمام شد وارد روستا(1) شدیم. بین مجروحین یک نفر بود که اسلحه و تجهیزات نداشت، سر و وضع خاصی داشت، صحبت هم نمی توانست بکند، یک روستایی را آوردیم شناسایی اش کند، تا او را دید گفت: این دیوانه است. هر کارش کرده بودند تا با بقیه به کوه برود نرفته بود، بچه های بهداری با آمبولانس به بیمارستان مهاباد فرستادنش. عملیات که تمام شد، برگشتیم مهاباد. زن و بچه ام مهاباد بودند، آمدم از کاوه خداحافظی کنم، گفت: کاک سلیم! قبل از این که بری خانه، یک کاری برای من انجام بده، خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم: کاوه چه کاری داره که از من می خواد براش انجام بدم، گفت: برو بیمارستان از آن مجروح سری بزن، سلام منو بهش برسون. منظورش همان دیوانه بود. ادامه داد: خبرش را پادگان که آمدی بهم بده. یک کیسه برنج آورد، چند کیلوگرم روغن هم داد تا ببرم برای پدرش.
1- روستای زیراندول از حوالی مهاباد.