سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات/شهید محمود کاوه/

گوینده: سید جواد بختیاری
روزی جوانی پیش من آمد در حالی که خیلی گریان و بی قرار بود. به او گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: آقای کاوه را می شناسید؟ گفتم: بله می شناسم . گفت : من یک خاطره از ایشان دارم . می خواهم ایشان را ببینم و به دست و پای ایشان بیفتم . گفتم : خاطره ات چیست؟ گفت: ایشان مسئول آموزش نظامی بود حالا من یادم نیست در گلمکان ، یا در یکی از این اردوگاههای نزدیک شهر، ایشان می آمد و آموزش می داد. بعد می گفت : من چون ناشی بودم ، بعضی وقتها تمرّد و تخلّف می کردم و از مسائل آموزشی کاوه ناراحت می شدم تا این که روزی ایشان یک سیلی به من زد اما من عکس العمل نشان ندادم چون ایشان مربی من و مسئول آموزش من بودند. این صحنه گذشت و فردا یا ساعتی بعد من درست به خاطر ندارم . دیدم کاوه آمد و مرا صدا زد و نگاهی به صورت من کرد . دیدم صورتش را آورد جلو و گفت : فلانی یک تقاضا دارم . گفتم : تقاضایت چیست؟ چون مربی من بود ، من با احترام به او گفتم: بفرمایید. گفت: یک سیلی محکم بزن . گفتم : استغفرالله چرا؟ گفت: من دیروز خطا کردم که به تو سیلی زدم و خدا می داند که قصد شخصی نداشتم . می خواستم آموزشت بدهم . اسلام نیاز به شماها دارد و من ندانسته این کار را کردم . خوابم نمی برد و اگر به زبان هم بگویی از تو راضی هستم من آرامش پیدا نمی کنم ، مگر انتقام بگیری و قصاص کنی . بزن . ایشان می گفت : هر چه کاوه گفت : بزن من نزدم . سپس دیدم روی پاهایم افتاد و گریه می کرد که از من بگذر .